کاش بودی و میدیدی!
آدم های زیادی رفته اند رفیق!آدمهای زیادی ک مثل روزهای 18سالگی مان برگشت ندارند و امشب توی گلو بغض بزرگیست.بغضی ب اندازه همه مسیرهای رفتن.همه مسیرهایی ک همه آدمهای رفته توی هر ایالت و کشور و جزیره ای گذراندند تا ب ادرس تازه ای برسند ب مقصد تازه ای ک انتهای هر تصمیم تازه منتظرشان بود.اما من ابتدای همه مقصدها نشستم ک بیایی,نیامدی لاکردار!پلاک خانه ام را نو کردم.درش را رنگ زدم :سبز ابی کبود.درختچه ی اقاقیا کاشتم کنار چنار بلند کوچه .اقاقیا ک همیشه برای امدن ها بود تو اما نیامدی.برایت جایی نوشتم ب اندازه همه ادمهایی ک رفتند,چیزهای زیادی هم بازگشتند مثل شب ,مثل تنهایی, مثل صدای خنده زنی از پایین یک اپارتمان سه طبقه ک هرشب برای غریبه هایی ک می ایند جدید تر میخندد..یکطوری جدید ک مثل شب گذشته نیست و هربار پنجره را کمی باز میکنم تا صدای خنده بپیچد توی خانه.توی خانه ای ک همه چیزش نوست و ادمهایش پیر.ادمهایش کهنه,ادمهایش خسته,بس ک انتظار کشیدند.هرکدام برای ادمی دیگر. تو جز ادمهای لیست رفتن بودی؟قرارمان این بود؟ک بگذرد روزها و نیایی و ندانی و نبینی ک تنهایی مشتها را چپاندن توی جیب کج پالتو و امتداد یک خیابان عریض را تا انتهایش رفتن یعنی چه؟ولیعصر نبود اما ب اندازه ولیعصر درخت داشت برای شکستن و خم شدن,ولیعصر نبود اما ب اندازه ولیعصر ادمهای تنها داشت,ولیعصر نبود اما ب اندازه ولیعصر غم داشت غروبها. نیامدی رفیق جان دوسال گذشت. چایت از دهن افتاد اقاقیا را از ساقه زدند هایده توی نوارهای کاست خاند:کبوتر بچه کرده کاش بودی و میدیدی الاله غنچه کرده کاش بودی و میدیدی ..مشهد سرد شده و من شمع 24سالگی ام را بین ادمهایی جدید فوت کردم و باز توی مسیر بازگشت دستم را توی جیب کچ پالتوام مشت کردم و برای تو ک از 1000ک.م انطرف خود خسته ات را توی مسیرهای از سیدخندان ب حکیمی از حکیمی ب رسالت از رسالت ب جمهموری از جمهوری ب هفت تیر میکشاندی زمزمه کردم:تو هم مثل منی رفیق جان ,درست شبیه من.روزی کسی مارا جایی جا گذاشت ,مارا جایی جا گذاشتند ک برگشتن یادمان رفت...
- ۹۸/۰۱/۲۱
- ۵۲۰ نمایش