باد ما را خاهد برد...

|زنی در من تمام کرده است|

باد ما را خاهد برد...

|زنی در من تمام کرده است|

عنوان تمام کرد

شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۷، ۱۱:۱۳ ب.ظ

شکستم....برای دومین بار...با همان سنگی ک بار اول شکسته بودم.بار اولی که خم شده بودم و تکه شیشه هایم را از روی زمین جمع کرده بودم.جمع کرده بودم و دوباره با دقتی عجیب تمام شکستنی ها راکنار هم گذاشته بودم.خودم را از نو ساختم.اما شکستنی تر.ظریفتر و ضعیفتر.این بار اما دوباره شکستم.با همان سنگ قبل اما با صدای بلند تر..خرد شدم انقدر خرد ک دیگر هرچه چقدر چشم گرداندم خرده شیشه هایم را ندیدم.جمع کردنشان ممکن نبود.شکستم و صدای شکستن قلبم انقدر بلند بود ک زنی از طبقه سوم یک اپارتمان 8 طبقه پنجره های اشپزخانه اش را باز کرد نگاهی ب پایین انداخت و سرش را تکان داد و  زیرلبش گفت: ایندفه دیگر مثل قبل نمیشود,و پنجره را بست ...پنجره را بست و لیوان چایش را با وسواس عجیبی اب کشید و چنگ انداخت و هربار ک میخاست خودش را سمت پنجره بکشاند تا نگاهم کند کسی جلویش را میگرفت...کسی را سمت جنوب غربی شهر میخاستم ک توی اغوشش با صدای بلند گریه کنم.اما بجای آن مثل دختربچه های پنج ساله اشکهایم را با پشت استین لباسم پاک کردم و صدای بلند هق هقم را خوردم کوله خاکستری ام را روی موزاییک ها کشیدم و راهی را ک دوسال پیش شروع کرده بودم برگشتم.تیکه هایم اما ماند زیر پنجره های یک ساختمان 8 طبقه...مرده بودم انگار...

  • ۹۷/۰۴/۱۶
  • ۳۸۵ نمایش
  • مادام کاف

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">